ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ------------ دیدی داشت تعبیر می شد؟! ... دو سه شب پیش، آخر شب، توی اتاق نشسته بودم و مشغول وب گردی، که حس کردم یه کم بوی گاز میاد، اما زیادم مطمئن نبودم؛ و عجیب این که با وجود وسواسی که سر این چیزا دارم، نمی دونم چرا زیاد به نظرم چیز جدی ای نیومد و اهمیت ندادم! سریع شیر گازو بستیم و در آشپزخونه به حیاط و از اون ورم در حیاط خلوت رو باز کردیم که هوا عوض بشه.. خدا رو شکر هنوز خیلیم گاز پخش نشده بود و خیلی زود همه چی عادی شد؛ داداشمم دست به کار شد و لوله ی گاز رو درستش کرد. و من داشتم به تعبیر خوابی فکر می کردم که... خب.. و من داشتم فکر می کردم که یعنی اگر صدقه نداده بودم تعبیر می شد؟ . . . ------------ راستش مدتی ه یه فکری هر از چند گاهی میاد توی سرم؛ و این روزها خیلی بیشتر از خیلی وقتای دیگه.. و خب شاید این بهانه ای شد که بگم.. اصلاً نمی خوام طوری حرف بزنم که همه چپ چپ نگام کنیدا و خیالتونم راحت، تا تک تکتون رو عروس و دوماد نکنم و تا بچه هاتونو یکی یکی بغل نکنم و هی نندازم بالا (بمیرم براشون، به خاطر قد رشید من بچه هاتون یکی یکی می خورن تو سقف!)، و تا نوه هاتونم نبینم حتی!، قصد ندارم جایی برم! منتها می گم.. خب مگه چیه؟ مگه برای حلالیت طلبیدن لازمه که حتماً آدم دوووووووووووووووووووووووووووووووود؟ (به علت دلخراش بودن توصیف سانسور گشت! ) دارم فکر می کنم چقد خوبه که هر از گاهی از هرکی می شناسیم حلالیت بطلبیم، حتی اگر قرار باشه صد سال دیگه هم تشریف داشته باشیم توی این دنیا، هوم؟ :) بیایید همه همدیگه رو حلال کنیم.. بیایید از هم راضی باشیم.. :) جماعت! عزیزان ِ جان! این خاموش ِ نیمچه گویا ممکنه کاری کرده باشه یا حرفی زده باشه که ناراحت شده باشید.. خودم خوب می دونم که گاهی خیلی بداخلاق می شم؛ می دونم گاهی عصبانی که می شم یهو قاط می زنم.. می ترسم رنجونده باشمتون... بازم می گم، همه چی اوکی ه :) شاد باشید :)
[ پنج شنبه 91/6/9 ] [ 2:32 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |